سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود


سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود

سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود


سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود

سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود


سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود

سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود


سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی شود

تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
تا سر نمی شود غمت از سر نمی شود
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
کان با قضای چرخ برابر نمی شود
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
سلطان نیکوانی و بیداد می کنی
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
می کن که دست شحنه به تو در نمی شود
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
انصاف من ز تو که ستاند که در جهان
داور نماند کز تو به داور نمی شود
داور نماند کز تو به داور نمی شود
داور نماند کز تو به داور نمی شود
داور نماند کز تو به داور نمی شود
داور نماند کز تو به داور نمی شود
داور نماند کز تو به داور نمی شود
داور نماند کز تو به داور نمی شود
داور نماند کز تو به داور نمی شود
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
این دود جز ز روزن من بر نمی شود
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
گوشم به توست لاجرم از بر نمی شود
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کامد شد فراق تو کمتر نمی شود
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
یارب مگر سعادت یاور نمی شود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود
کاین یارب از بروت تو برتر نمی شود